انسولین

پاسخ عجیب سخنگوی سازمان غذا و دارو به مخاطبی که از نبود انسولین گله داشت، با واکنش انتقادی کاربران شبکه های اجتماعی مواجه شد

کسی چه میداند؟

کسی چه می‌داند...؟
شاید همه‌ آرزوهای ما همین طورند،
شایدم تمام آرزوهایمان جایی منتظرند،
منتظرند که ما آن‌ها را
از ته دل بخواهیم تا برآورده شوند

جامعه

ﺟﺎﻣﻌﻪ ایران ﺩﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﺩﺍﺭﺩ :
:1 ﻃﺒﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
:2 ﻃﺒﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ

شکار

تا حالا شکار رفتی؟
من رفتم ولی دیگه نمیرم
آخرین باری که شکار رفتم ؛ شکار گوزن بود
خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش و زدم به پاش
وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت نفس می کشید و با چشم هاش التماس میکرد
زیباییش مَحوَم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم
اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و هروقت منو میبینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم
از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم..

هیچ وقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی

قاضی

آقای قاضی
‏آدم از تنهایی نمی میره
ولی از دست کسایی که تنهاش میذارن چرا ...

نامرئی

در شعرهای من

نـــامِ تو نامرئی ست

عاشقانه_ای برایت خواهم نوشت

که با صدا زدنِ نامت

تمام ز

در شعرهای من

نـــامِ تو نامرئی ست

عاشقانه_ای برایت خواهم نوشت

که با صدا زدنِ نامت

تمام زنــــانِ سرزمینم برگردند

بستنی

خواستم یکم خاطره بازی کنم 
چند وقت پیش که رفتم اصفهان شوهری اومد دنبالم بهش گفتم خونتون کیا هستند؟ گفت: خانواده ی عموم 
گفتم پس همه جمعن؟ گفت: اره 
بهش گفتم نظرت چیه یکم دور بزنیم وبعد بریم خونه تازه ساعت 6 غروبه 
گفت باشه کجا دوست داری بریم ؟
گفتم دلم بستنی میخواد . اقایی هم پایه گفت یه جای خوب سراغ دارم داداشم چند بار رفته تعریف میکنه .
منم قبول کردم ،با اینکه هوا سرد بود رفتیم بستنی فروشی و دوتا بستنی 4 اسکوپ به سفارش خودمون گرفتیم با یه دوناتِ خوشگل و خوشمزه  وفانتزی 
یه سالن واسه نشستن هم داشت که خیلی شیک بود و تمیز و لایت با یه موسیقیه شاد و زیبا 
بستنی رو با عشقم خوردیم واومدیم خونه
خیلی خوش گذشت وخوب بود حتی تداعی شدنه دوبارش هم یه حس خوب بهم میده 
جالب اینه وقتی اومدیم خونه شون اصلا بروز ندادیم ما بستنی خوردیم فقط بی میل بودیم به غذا و هی میگفتن تعارف میکنی نمیخوری خخخخ
 روزای خوب بود 
یعنی هر روزی که با تو باشم خوبه...

عشق یعنی وقتی مریضی حواسش بهت باشه

یکی از بهترین لطف هایی که خدا بهم کرده این بوده که همسری خوب و مهربون و با اخلاق ومسولیت پذیر رو بهم هدیه داده 
همسری که تو این چند سال یک روزم از بودنش پشیمون نشدم و هر لحظه بیشتر عاشقش میشم 
شبی که از اردبیل رسیدیم خونه خیلی خسته بودم رفتم یه دوش گرفتم که بدنم اروم شه و همین دوش گرفتن به خاطر نم دار بودنه موهام باعث شد سرما بخورم . صبح بلند شدم دیدم تموم بدنم میلرزه از درد استخون نمیتونستم تکون بخورم و فقط میلرزیدم وحس میکردم با میخ تو بدنم میکوبن 
از درد گریه میکردم. شوهری هرکاری کرد نرفتم دکتر وگفتم بخوابم خوب میشم از طرفی هم نهار باید درست میکردم گرسنه بودیم . ولی جون نداشتم. عزیزه دلم گفت  بگو سوپ چیا میخواد من درست میکنم   موادشو بهش گفتم و فداش بشم یه سوپ خوشمزه  درست کرد واسم. 
وقتی کنار بخاری دراز کشیدم و دوتا پتو روم انداخت هیچی اندازه اینکه خودشم بغلم کرد وخوابید بهم مزه نداد اصلا انگار دردای تنم یادم رفت .
خیلی ناراحت بودم که یه روز اخری که پیشمه من مریض شدم . گاهی دلم قنج میره از اینکه میدونم به فکرمه . مثل اردبیل که بودیم و حالم نصف شب بد شد وتوی بیمارستان چه جوری این ور اونور میدوید تازه کیف و پالتو ووسایل منم رو دستش بود . اخرشم وقتی اومدیم بیرون  دیدم نیست برگشتم تو بخش دیدم برای اینکه بازم خیالش راحت شه داره با دکتر وپرستار صحبت میکنه.. قربونت برم مرد زندگیم  
ممنونم از خدا برای این عشق پاکی که برامون مقدر کردی ...

عکس ابشار سردابه با یک عدد کچل که تو فصل سرما رفته موهاشو کچل کرده 

سفرنامه ی اصفهان

امروز برگشتم به خونمون بعد از چند روز تفریح در اصفهانِ زیبا ...

هوای این روزهای من...

دیروز سر یه مساله ای حس کردم با همسرم مشکل دارم 

تو یه مورد با هم اختلاف نظر داشتیم 

نمیدونم حرف کدومامون درسته من یا ایشون 

ولی اینو میدونم تو این چند سال اشنایی و ازدواج هنوز سر چیزی بحث ودعوا نکردیم

یعنی اجازه ندادیم به بحث بکشه 

دیروز که هرکدوم پای گوشی حرف خودمونو میزدیم و تصمیم بر این گرفتیم

یه ساعت بعدش که کمی اروم تریم باهم حرف بزنیم به خودم گفتم من همسرشم 

مگه بانو عمره همسره مختار تا پای مرگ با شوهرش نبود ؟؟ 

چرا من نباشم؟ میخوام تا اخرش پای همه تصمیماش چه درست چه غلط باشم  

اگر شکست خورد باهاش باشم واگر برنده شد بازم پیشش باشم 

 اینکه حس کنه یه همسر عین کوه پشتش هست بهش حس خوبی میده

و انرژی های زندگی مون مثبت میشه 

نمیدونم از دیشب تاحالا این حال خوبم واسه چیه ؟ 

فقط میدونم همسرم تو سختی ومشکلات منو  نیاز داره تو غم و شادی منو نیاز داره

میخوام بدونه حتی تو شکست هاش هم من باهاشم ودوستش دارم...

تاریخ پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۵ ساعت 11:29
نه شــــاعرم،
نه نویســــنده...
خـــط خـــطی مــــی کنم،
تــــا مطمئن شـــوم نـــمرده ام ...
همـــین !




وبلاگ دوم بنده هستن ایشون اصل کاری تو بلاگفاس
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید