مادرم زنگ زده :تو نباید بعد سه روز زنگ بزنی ببسنی مادرت زنده س مرده ؟ 

گفتم چرا چیشده؟ م

حالم خوش نیست تو زنگ نمیزنی حالمو بپرسی .

گفتم مامان من حال خودمم ندارم ببخشید ولی واقعا حوصله ی خودمم ندارم.

میگه از بس که افسرده ای... 

نمیدونم کی میخواد بفهمه نباید اینقدر تو سرم بزنه بهم بگه افسرده؟؟ 

همیشه دوست داشتم بهش بگم مگه دکتری؟ چرا اینقدر راحت بهم میگی من مریضم؟ چزا وقتایی که میومدم میگفتم مامانم سرم درد میکنه بدون اینکه بپرسی دلیلش چیه میگفتی قرص کشوی دومه. میگفتم مامان دلم درد میکنه میگفتی قرص کشوی دومه 

میگفتم مامان حالم بده میگفتی یه کلداکس بخوری حله .

مامان جان من محبتتو میخواستم عین مامان بزرگ نسبت به دختراش مثل عمه هام نسبت به دختراشون مثل دور اطرافم . 

من بغل میخواستم ماساژ میخواستم دارو و قرص نمیخواستم. 

الانم تجویز افسردگی برام اتفاق قشنگی نیست . 

دارم کتاب والدین سمی رو میخونم میفهمم هنوز خیلی مونده تا بتونم توانایی هایی پیدا کنم تا بچمو درست تربیت کنم . خیلی اشتباها که مادرهامون کردن . 

دیگه رد دادم .