به نام ِعشق


سلام یک روزهایی بود تو زندگی مشترک منو همسری که تو وبلاگ به عنوان دفترخاطرات هرچیزی رو مینوشتیم...

یواش یواش به لطف بلاگفا این کار تعطیل شد

بعد ها به این فکر رفتم که چه سودی داره که من بنویسم یا ننویسم

مرور خاطرات باید تو ذهنه ما باشه نه تو دفترِمجازی ...

هرچند این نکته رو هم بگم که مشغله و کار ودرس هم این اجازه رو نمیده که بیایم و بنویسیم


گذشته از این حرفا، 

     25 مهر سالروز عقد منو همسرِ عزیزم هست 

اولین سالگرد  اولین ساله باهم یکی شدن

مثل همه ادمای اطرافم که پر از ارزو های زیبا هستن دوست دارم تو این روز اتفاقای خوبی واسمون بیوفته

با خودم میگم اوووم مثلا  اگر اصفهان بودم میرفتیم به باغ رستورانِ زیبای شب نشین 

ولی خب تهرانم و همسری میاد تهران  نمیدونم چیکار باید واسش بکنم دلم میخواد واسش کادو بگیرم ولی میگه نگیر ،

اخه یکم دست وبالم خالیه وبخوام از خودش بگیرم خرجش کنم خنده داره ههه

ولی دوست دارم اگر قراره پیش هم باشیم

     یه روز خوب باشه با اتفاقای خوب

      یه روزه عاشقونه وزیبا 



اولش میخواستم یه عکس کیک از گوگل بذارم اینجا

بعد یاده دیشبم افتادم

دیشب داشتم فیلم عقدمون رو میدیدم یادم اومد از کیکمون هیچ عکسی نگرفتیم و فقط یه صحنه توی فیلم هست همون لحظه stop زدمو از صفحه عکس گرفتم


این عکس کیک عقدمون رو دوست دارم